از دریچه ی چشم من



می گویند در آخرین لحظه‌های زندگی مولانا، پسرش بهاءالدین وَلد سخت بی‌تابی می‌کرد و از فرط بی‌خوابی و خستگی روزها و روزها در رنج بود. مولانا از او خواست تا اندکی بیاساید و او پس از ادای احترام روانه شد. مولانا این غزل را آغاز کرد و حُسام‌الدین اشک می‌ریخت و می‌نوشت :


 

رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کُن

ترکِ منِ خرابِ شبگردِ مُبتلا کُن


ماییم و موجِ سودا، شب تا به روز تنها

خواهی بیا ببخشا، خواهی بُرو جفا کُن


از من گریز! تا تو هم در بلا نیفتی

بُگزین رهِ سلامت، ترکِ رهِ بلا کُن


ماییم و آبِ دیده در کُنجِ غم خزیده

بر آبِ دیدۀ ما صد جای آسیا کُن


خیره‌ کُشی‌ست، ما را، دارد دلی چو خارا

بُکشد کسش نگوید: تدبیرِ خونبها کُن»


بر شاهِ خوبرویان واجب وفا نباشد

ای زردروی عاشق، تو صبر کُن، وفا کُن


دردی‌ست غیرِ مُردن، آن را دوا نباشد

پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کُن


در خواب، دوش، پیری در کویِ عشق دیدم

با دست اشارتم کرد کز عزم سوی ما کُن


گر اژدهاست بر رَه، عشق است چون زُمرد

از برق این زُمرد، هین، دفعِ اژدها کُن


 

 نقل قول از مقدمه ی استاد شفیعی کدکنی بر دیوان غزلیات شمس



مجدد قبل از هر چیزی دوباره معذرت خواهی میکنیم از مسئولین زحمت کش کشور ، دلیل هم نداره ما موظف هستیم به این کار ، قیمت بزنینو میگند که یا باید سهمیه بندی کنیم یا افزایش قیمت بدیم و جز این راهی نیست.
ببخشید که ابله نیستیم ، ببخشید ایرانی هستیم
مومن
مسلمون
خدا ترس
انسان
آدم
سعی در تقویت پول ملی داشته باشید هم بدک نیست ، این طوری نه افزایش قیمت میخاد نه سهمیه بندی نه قاچاق میشه ،
راه حل های دیگه هم هست اما به مسئولین فشار میاد نه مردم برای همین ازش گذر میکنیم


اگر از دیدن قل‌قل‌کردن دو بازیگر کاملا خارق‌العاده تا وقتی که به نقطه‌ی جوش برسند، لذت می‌برید، این برای تماشای فیلم کافی است. راستی، فیلم به معنای واقعی کلمه، تعریف موسیقی جاز است.



Andrew Neyman: I'd rather die drunk, broke at 34 and have people at a dinner table talk about me than live to be rich and sober at 90 and nobody remember who I was. 


Terence Fletcher: There are no two words in the English language more harmful than "good job".


بعد از سه بار دیدن ، مجدد میخام ببینمش






ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی بحیف و توانگران را دادی بطر ح. صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت :


مارى تو که کرا ببینى بزنى

یا بوم که هر کجت نشینى نکنى

زورت از پیش مى رود با ما

با خداوند غیب دان نرود

زورمندى مکن بر اهل زمین

تا دعایى بر آسمان برود


حاکم از گفتن او برنجید و روی از نصیحت او درهم کشید و بر او التفات نکرد تا شبی که آتش مطبخ در انبار هیزمش افتاد وس ایر املاکش بسوخت و ز بستر نرمش به خاکستر نرم نشاند .


اتفاقا همان شخص بر او گذشت و دیدش که با یاران همی گفت : ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد؟ گفت : از دل درویشان.


حذر کن ز درد درونهاى ریش

که ریش درون عاقبت سر کند

بهم بر مکن تا توانى دلى

که آهى جهانى به هم بر کند


و بر تاج کیخسرو نبشته بود :


چه سالهاى فراوان و عمرهاى دراز

که خلق بر سر ما بر زمین بخواهد رفت

چنانکه دست به دست آمده است ملک به ما

به دستهاى دگر همچنین بخواهد رفت


یکی از ملوک عرب شنیدم که متعلقان را همی گفت مرسوم فلان را چندانکه هست مضاعف کنید. که ملازم درگاه است و مترصد فرمان دیگر خدمتکاران به لهو و لعب مشغول اند و در ادای خدمت متهاون . صاحبدلی بشنید و فریاد و خروش از نهادش برآمد . پرسیدندش چه دیدی؟

گفت : مراتب بندگان به درگاه خداوند تعالی همین مثال دارد.


دو بامداد گر آید کسى به خدمت شاه

سیم هر آینه در وى کند بلطف نگاه

مهترى در بول فرمان است

ترک فرمان دلیل حرمان است

هر که سیماى راستان دارد

سر خدمت بر آستان دارد


ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس ، نیک محضر که همگنان را در مواجهه خدمت کردی ، و در غیبت نکویی گفتی . اتفاقا ازو حرکتی در نظر سلطان ناپسند آمد . مصادره فرمود و عقوبت کرد و سرهنگان ملک به سوابق نعمت او معترف بودند و به شکر آن مرتهن . در مدت توکیل او رفق و ملاطفت کردند ی و زجر و معافیت روا نداشتندی.


صلح با دشمن اگر خواهى هرگه که تو را

در قفا عیب کند در نظرش تحسین کن

سخن آخر به دهان مى گذرد موذى را

سخنش تلخ نخواهى دهنش شیرین کن


آن چه مضمون خطاب ملک بود ازعهدته بعضی بدر آمد و به بقیتی در زندان بماند . آورده اند که طکی از ملوک ناحی در خفیه پیامش فرستاد که ملوک آن طرف قدر چنان بزرگوار ندانستند و بی عزتی کردند . اگر رای عزیز فلان احسن الله خلاصه به جانب ما التفاتی کند در رعایت ملک به دیدار او مفتقرند و جواب این حرف » خاطرش هر چه تمامتر سعی کرده شود و اعیان ای را منت ظر . خواجه برین وقوف یافت و از خطر اندیشیدن و در حال جوابی مختصر چنان که مصلحت دید برقفای ورق نبشت و روان کرد . یکی از متعلقان واقف شد و ملک را اعلام کرد که فلان را که حبس فرمودی با ملوک نواحی مراسه دارد . ملک بهم برآمد و کشف این خبر فرمود قاصد را بگرفت و ر سالت بخواندند . نبشته بود که حسن ظن بزرگان بیش از فضیلت ماست و تشرف قبولی که فرمودند بنده را امکان اجابت نیست بتحکم آنکه پرورده نعمت نعمت این خاندان است وبه اندک مایه تغیر با ولی نعمت بی وفایی نتوان کرد چنانکه گفته اند :


آن را که به جاى تو است هر دم کرمى

عذرش بنه ار کند به عمرى ستمى


ملک را سیرت حق شناسی او پسند آمد و خلعت و نعمت بخشید و عذر خواست که خطا کردم تو را بی جرم و خطا آزرد ن . گفت : ای خداوند بنده درین حالت مر خداوند را خطا نمی بیند . تقدیر خداوند تعالی بود که مرین بنده را مکروهی برسد پس به دست ت و اولیتر که سوابق نعمت برین بنده داری و ایادی منت و حکما گفته اند :


گر گزندت رسد ز خلق مرنج

که نه راحت رسد ز خلق نه رنج

از خدا دان خلاف دشمن و دوست

کین دل هردو در تصرف اوست

گرچه تیر از کمان همى گذرد

از کماندار بیند اهل خرد


یکی از بندگان عمرو لیث گریخته بود . کسان در عقبش برفتند و باز آوردند . وزیر را با وی

غرضی بود و اشارت به کشتن فرمود تا دگر بندگان چنین فعل روا ندارند . بنده پیشه عمرو سر بر

زمین نهاد و گفت:


هر چه رود بر سرم چون تو پسندی رواست

بنده چه دعوی کند ، حکم خداوند راست


اما به موجب آنکه پرورده ی نعمت این خاندانم ، نخواهم که در قیامت به خون من گرفتار آیی ،

اجازت فرمای تا وزیر بکشم آنگه قصاص او بفرمای خون مرا ریختم تا بحق کشته باشی . ملک

را خنده گرفت ، وزیر را گفت : چه مصلحت می بینی؟ گفت : ای خداو ند جهان از بهر خدای این

شوخ دیده را به صدقات گور پدر آزاد کن تا مرا در بلایی نیفکنی . گناه از من است و قول حکما

معتبر که گفته اند :


چو کردى با کلوخ انداز پیکار

سر خود را به نادانى شکستى

چو تیر انداختى بر روى دشمن

چنین دان کاندر آماجش نشستى


به نام خدا 
تاکید میکنم در اول مطلب که این نظر و افکار بنده هست و هپروتی هست و جدی نیست .
این که ما روی عقایدمون پافشاری کنیم چیز خوبیه ، اما اگه عقایدمون فایده و سودی نداشته باشه چی؟؟
گیریم یه کشوری یه کشور دیگه ای رو به زور و گرفته ، که کار خیلی بدیه ، همه هم میدونند کار بدیه ( که شایدم نباشه چون نظر اونا یه چیز دیگست ) باری به هر جهت ما از منابع ملیمون داریم خرج میکنیم ، جوونامون دارند خونشون رو میدند ، پدر بازنشسته ی من داره بعد از سی سال کار توی پیک موتوری کار میکنه ، چوب اون رو ما داریم میدیم ( کاسه ی داغ تر از آش ) ، همه ی اینا رو باز هم به جون میخریم مشکلی هم نداریم
گرونی تحمل میکنیم ، فشار روحی و روانی تحمل میکنیم با فرض این که همه چیزی که دارند به خوردمون میدند درسته ،
من میگم آقا ما کلی خسارت و هزار تا چیز دیگه هم بدیم و موفق بشیم ( که خیلی بعیده ) ، تهش چی؟؟؟
اون کشور که اینقد ما سنگشو به سینه میزنیم آزاد شد چی به ما میخاد بده؟
عمر رفته ی منو میخاد برگردونه؟؟؟
خستگیه پدرمو میخاد به ما برگردونه؟؟؟
خونه جووونامون رو میخاد به ما برگردونه؟؟؟؟
نتیجش چیه؟؟؟
جنگ برای کی سود داره؟؟؟
کی داره اسلحه هاشو میفروشه؟؟؟
کی داره هر جنسی رو با ما دو لا پنج لا حساب میکنه؟؟؟؟کی؟؟؟


یه زخم کهنه روی بالم


یه آسمون که چشم به رام نیست


 


به غیر واژه غریبی


چیزی توی ترانه هام نیست


 


حتی یه آیینه پیش روم نیست


که اسممو یادم بیاره


 


تنهاترین مسافر شب


تو خلوتم پا نمی ذاره


 


ازم نخواه با تو بمونم


  • تو هیچی از من نمی دونی


 


اگه بگم راز دلم رو


تو هم کنارم نمی مونی


 


دل من از نژاد عشقه


از تو و از ترانه لبریز


 


یه دنیا غم توی صدامه


مثل سکوت تلخ پائیز


 


من یه پرنده ی غریبم


من از نژاد آسمونم


 


میون اینهمه ستاره


من یه شهاب بی نشونم


 


ازم نخواه با تو بمونم


تو هیچی از من نمی دونی


 


اگه بگم راز دلم رو


تو هم کنارم نمی مونی


# نیلوفر لاری

خدا بیامرز ناصر عبداللهی هم به شکل بی نظیری این ترانه رو اجرا کردند


هنوز برای قرض گرفتن


هیزم از همسایه ها


هوا آن چنان سرد نیست.


 


# ریچارد براتیگان


 توی ایامی که همه به فکر گرامیداشت مقام زن و مادر هستند ، تقریبا همه فقط محدود میشند به خانوم های که در اطرافشون هستند و تبریکات و هدایا رو به اونها تقدیم میکنند ، 
اما این شعر منو مجبور به فکر کردن به ن سرپرست خانوار ، خانومایی که خیلی مشکلات و سختیارو دارند به تنهایی باهاشون دست و پنجه میکنند کرد ، 
یه کم به فکر اونا هم باشیم حالا به هر طریقی که خودتون میدونید
هدف موعظه نیست
هدف یاد آوریست
همه میدونند کار درست چیه


سیمین بهبهانی:

 

 یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم 

هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم 

از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین 

صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم 

در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری 

از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم 

بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم 

چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم 

گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود 

گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم 

هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای 

رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم 

چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من 

منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم 

 

 

جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی : 

 

یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی 

نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی 

بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم 

باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی 

گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود 

با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی 

من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام 

من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی 

من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام 

یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی 

ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان 

رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی 

گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی 

کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی 

 

 

جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا : 

 

گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم 

یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟ 

گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم 

خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم 

 

 

جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی : 

 

دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی 

در اشکها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را 

گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی 

شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را 

گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی 

تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را 

گر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا 

ای سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را 

 

 

جواب رند تبریزی به سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا : 

 

صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست 

وز شعر او غمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست 

گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین 

کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست 

صهبای من غمگین مشو ، عشق از سر خود وارهان 

کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست 

سیمین تو را گویم سخن ، کاتش به دلها می زنی 

دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست 

با عشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی 

بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر آزار نیست؟ 

دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی 

زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست 

صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال 

چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست 

 

 

عتاب شمس الدین عراقی به رند تبریزی: 

 

ای رند تبریزی چرا این ها به آن ها می کنی 

رندانه می گویم ترا ،کآتش به جان ها می کنی 

ره می زنی صهبای ما ای وای تو ای وای ما 

شرمت نشد بر همرهان ، تیر از کمان ها می کنی؟ 

سیمین عاشق پیشه را گویی سخن ها ناروا 

عاشق نبودی کین چنین ، زخم زبان ها می کنی 

طشتی فرو انداختی ، بر عاشقان خوش تاختی 

بشکن قلم خاموش شو ، تا این بیان ها می کنی 

خواندی کجا این درس را ، واگو رها کن ترس را 

آتش بزن بر دفترت ، تا این گمان ها می کنی 

دلبر اگر بر ناز شد ،افسانه ی پر راز شد … 

دلداده داند گویدش : باز امتحان ها می کنی 

معشوق اگر نرمی کند ، عاشق ازآن گرمی کند! 

ای بی خبر این قصه را ، بر نوجوان ها می کنی؟ 

عاشق اگر بر قهر شد ، شیرین به کامش زهر شد 

گاهی اگر این می کند ، بر آسمان ها می کنی؟ 

او داند و دلدار او ، سر برده ای در کار او 

زین سرکشی می ترسمت ، شاید دکان ها می کنی 

از (بی نشان) شد خواهشی ، گر بر سر آرامشی 

بازت مبادا پاسخی ، گر این ، زیان ها می کنی





به قول حضرت حافظ:

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندو اش بخشم سمرقند و بخارا را


و صائب در جواب می گوید:

هر آنکس چیز می بخشد، ز جان خویش می بخشد

نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را


اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندو اش بخشم سر و دست و تن و پا را


و شهریار در جواب می گوید:

هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد

نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را

سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند 

نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را


اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندو اش بخشم تمام روح و اجزا را


و دوستی گوید:

هر آن کس چیز می بخشد، به زعم خویش می بخشد

یکی شهر و یکی جسم و یکی هم روح و اجزا را

کسی چون من ندارد هیچ در دنیا و در عقبا

نگوید حرف مفتی چون ندارد تاب اجرا را 


اون دوسترو نمیشناسم

سوال اینه که
شما حاضری چه چیزی رو فدا کنید؟؟ برای آه ترک شیرازی



خونشون طبقه سوم بود 
پنجره ی اتاقش رو به خیابون بود
دیگه وقتی دلم خیلی تنگ میشد
با ماشینم میومدم پایین خونشون 
از توی ماشین به پنجرش نیگاه میکردم
منتظر یه سایه که از پشت پرده رد بشه

به موبایلش زنگ میزدم
نمیدونست من پایینم
با هم حرف میزدیم

اما یه شب
اتفاق ترسناکی افتاد


# ابراهیم هوشیاری


برای همه چیز آماده بودم
هر کاری از رو هدفی انجام شده بود
مثلا عطری که روی مچ دستم زده بودم به خاطر این بود که وقتی کنار هم روی نیمکت پارک نشستیم ، وقتی که گرم صحبت بودیم ، وقتی که اون داشت صحبت میکرد 
من باید .
ولی مثله همیشه ترسیدم
همه ی برنامه ها رو لبخندش به هم زد
برنامه ها خوب بودند
روی کاغذ من برنده بودم
کلی تمرین کرده بودم
خودم، نقشه هام، تمرینام جلوی آینه همش یه خونه  کاغذی بود که باد همشو برد و نابود کرد


عاشقم

دست خودم نیست

به هم میریزم
که تو هم

با دگران خوب شوی هم با من


امان 


شب به گلستان تنها منتظرت بودم
باده ی ناکامی در هجر تو پیمودم

منتظرت بودم 
منتظرت بودم



####

https://www.aparat.com/v/bQKnG/%D8%A2%D9%88%D8%A7%D8%B2_%D9%88_%D8%B3%D8%A7%D8%B2_-_%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D9%85_%D8%AF%D8%B3%D8%AA_%D8%AE%D9%88%D8%AF%D9%85_%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA_%D8%A8%D9%87_%D9%87%D9%85 


به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه‌ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع ولی لب‌هایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!

# فاضل نظری


 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها