یکی از بندگان عمرو لیث گریخته بود . کسان در عقبش برفتند و باز آوردند . وزیر را با وی
غرضی بود و اشارت به کشتن فرمود تا دگر بندگان چنین فعل روا ندارند . بنده پیشه عمرو سر بر
زمین نهاد و گفت:
هر چه رود بر سرم چون تو پسندی رواست
بنده چه دعوی کند ، حکم خداوند راست
اما به موجب آنکه پرورده ی نعمت این خاندانم ، نخواهم که در قیامت به خون من گرفتار آیی ،
اجازت فرمای تا وزیر بکشم آنگه قصاص او بفرمای خون مرا ریختم تا بحق کشته باشی . ملک
را خنده گرفت ، وزیر را گفت : چه مصلحت می بینی؟ گفت : ای خداو ند جهان از بهر خدای این
شوخ دیده را به صدقات گور پدر آزاد کن تا مرا در بلایی نیفکنی . گناه از من است و قول حکما
معتبر که گفته اند :
چو کردى با کلوخ انداز پیکار
سر خود را به نادانى شکستى
چو تیر انداختى بر روى دشمن
چنین دان کاندر آماجش نشستى
درباره این سایت